صدای باران بودو خیسی صورت من
هوای دونفره و من و خاطراتم قدم میزدم
که نگاهم به نگاه اشنایی گره خورد
آن هم چه آشنایی
آشنایی که این همه سال محکوم به غربت شمردنش بودم
چرا با دیدنم خنده از میان لب هایت رفت؟
آن چیز براق اشک بود؟که در چشمانت حلقه زد؟
یعنی پس از این همه سال
جای خاطرات توام درد میــــکند؟
برچسب : نویسنده : faloneboy762 بازدید : 398