فراموشت کرده ام.....

سکــــوت و صبـــوري ام را...
به حساب ضعف و بي کسي ام نگذار...
دلم به چيزهايي پاي بند است..
که تـــــو يادت نمي آيد......
آخرین لحظه دیدار .. یادش بخیر
نگاه های عاشقانه من به تو و دزدیدن نگاهت از من..
بیادت می آید آن روز؟چقدر بد اخلاق شده بودی...
حد اقل برای آخرین بار دلم را نمیشکستی..!
راسی هنوز خاطره ایی از من بیاد داری؟
من هیچ چیز را بیاد ندارم،
فراموش کرده ام.....
هر طور که میخواهی فکر کن..اصلا چشاتو ببند....
احساس مرا بیاد داری؟ بچه بودم نه؟
خیییییلی بچه بودم...اما خوب ساختمت...
اگر احساسی بهم نداشتی ولی در کنار من از گذشته ات آروم میشدی...
هنوز به خاطرت هست که میگفتی زیاد بام نحرف؟ رابطتو باهام خوب نکن..!!
فراموش که نکرده ایی؟ بقول خودت چیزی بینمان نبوده...
بعد رفتنت... با روزگار جنگیدم..آرزوهامو دادم دست سرنوشت...
این بچه ی دیروز الان بزرگ شده..مرد شده...آرزوی خیلی ها شده////
خیلی بد رفته بودی.. آنقدر بد رفتی که فرق خنده و گریه و اشک و بغض را
در سکوت سخت جوانی فرو برده بودم..
دو سالی هست که دیگر تنها نیستی... اون غریبه با خواست خودت
وارد زندگیت شد...حتما دوستت خواهد داشت...
بقول بعضی ها اندازه هم بوده این....................
به خودم قول داده ام یک روزی آخرین حرفم را به قلبت برسانم....
و دیگر هیچ سخنی در رابطه ی تو بر زبانم نیاید
آخرین حرفم به قلبت.......(ایشالله خوشبخت بشی خانم..)
نه یادگاری از تو.. نه خاطراتی از تو نه احساسی از تو نه تصویری
از تو در دلم و گذشته ام پیدا نمیشود ///
چقدر عوض شده ام،نمیدانم ... چیزی بیادم نمی آید
فراموش شده ایی... چیزی از عشق سابق یادم نمی آید
شاید بخاطر این باشد که خیلی بد رفته بودی.....
یا شاید بقول خودت چیزی بینمان نبوده......................